داستان سلام بانوي من پارت 1

۲۲ بازديد

 پارت اول

داستان سلام بانوي من

 

مرينت: آه  تيكي خيلي روز سختي بود بهتره يكم استحراحت كنم

تيكي: اره مري جونم بگير بخواب مم خسته ام

 فردا در  مدرسه :

مرينت: سلام اليا ! خوبي؟

 اليا : سلامو مرض !!! االان وقت اومدن تنبل خانم!!!!!!!!( راست ميگه والا)

مرينت :  هههههه ببخشيد . بدو الان .كلاس شرع ميشه

اليا : راستي مرينت موهات چه خوشگل شده ( موهاشو پاينشو با رنگ مو صورتي كرده )

مرينت : مرسي

ادرين : سلام مرينت. چه موهات خوشگل شده .

مرينت: س...سلا..سلام اد...ادر...ادرين . مم...مر..مرسي

كلويي: نه خيرم خيليم زشته .خيلي از مد افتاده(تو غلط نكن)

ادرين: مرينت به اون شامپانزه توجه نكن .(زدي تو خال ادرين )برا منم عجيبه رفتار ادريين عوض شده

كلويي : (با گريه) ادركنزز!!!!!!!!!!! بعد كلويي سريع رفتيه گوشه تو حياط نشت.

حاك ماث: ( ديالوگاشو خودتون ميدونين حوصله ندارم بنويسم )  برو اكوما كوچولوي من و او شرور كننننن

كلويي: (گريه كردن ) ادريكنز من بهم گفت شامپانزه ( خوبت كرد )

راوي خوشملتون : اكوما ميره توي كيف كلويي!!

ارتباط حاك ماث و خانم شامپانزه ( اسم شروريش)

حاك ماث : خانم شامپانزه يه دختر نونوا كاري كرده  كسي كه بهترين دوستت بوده  بهت بگه شامپانزه . من بهت قدرتي ميدم كه از اون انتقام بگيري ولي در عوض بايد ميراكلس ليدي باگ و كت نوار رو برام بياري

خانم شامپانزه : با كمال ميل حاكماث ( ايييييي وايييي)

 

 

 

 

 

 

 

 

كااااتتتتتتتتتتتتت ( دستم تركيدددددددددددددددد و خداحاففظظظظظ

تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد